مبینمبین، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

مبین فرفری

غنچه های پرپر شده توسط خاله شادونه در خرم دره

این عکسهارو که دیدم نتونسنم جلویه گریه ام رو بگیرم من هم یک مادرم میفهمم مادرانشون چه احساسی دارن.خدا به بازمانده هاشون صبر جمیل بده. نگار7ساله بهاره6ساله مهدی7ساله اگه خاله شادونه که دیگه الان اسمش خاله غم دونه ست اگر نمی فرمود حالا همه بچه ها برن پیش ماماناشون شاید اون ازدحام ناگهانی پیش نمی اومدو... متاسفم برای خودم و هم برای کسانی که اجازه میدن شخصیتهای پوچ ومسخره برامون بت بشن. ودست به دامان یک شخصیت تلویزیونی شده ایم که فقط بلد است با لب خوانی برای بچه هایمان شعر تکرار کنن.   ...
28 ارديبهشت 1391

مهمونی مبین

                 عزیز مامان مثل باباجون مهمون نوازی         اولش یک ساعتی با هم رقصیدید،کلی ازتون فیلم گرفتم بعد کمی براشون از شاهکارات تعریف کردی البته با دادا دودو گوگو مومو حرف زدن من براشون ترجمه میکردم   اون روز خیلی خوشحال بودی که دوستات پیشت بودند                   کمی هم کارتون نگاه کردید چه جالب الان میبینم هر 4تاییتون پا رو پا انداختید         ...
28 ارديبهشت 1391

شاهکار مامان

شاهکار مامان بیا تا بگم امروز صبح از ساعت 10صبح تا 1ظهر بیرون بودیم یعنی آقا پسر پارک تشریف داشتند بعدناهار خوردیم کمی استراحت کردیم .دوستای مبین آمدند دنبالش نمیتونستم تنها بفرستم بره خودمم رفتم از وسطی بازی، دوچرخه سواری گرفته تا بالا بلندی بازی ،12نفر بودند .بزرگشون 14سالش بودخلاصه خسته آمدیم خونه یکی از غذاهای آریناموفرفری رو گذاشتم کلی ذوق داشتم که چه جوری در میاد ولی خراب کردم، با اینکه خسته بودم زود دمی گوجه گذاشتم وقتی بابایی آمد اول دمی گوجه آوردم بعد شاهکار مامانو بابایی با دیدنش به به چه چه ای کرد که نگو تو دلم گفتم حالا بخور بعد ولی نه چنان با اشتها میخورد که نگو . واقعا خستگی دراومد حالا کجا رفت نمیدونم  ...
28 ارديبهشت 1391

نی نی داره میاد

مبین جون پسرم فردا میریم پیشه خاله مینا تا کمی دل داریش بدیم، تا جمعه بره بیمارستان وبسلامتی یه هم بازی برای شما بیاره،  خیلی دوست دارم عکس العمل تو روببینم ،تا به این سن، نی نی ندیدی ولی نمیدونم از کجا یاد گرفتی چهار دستو پا میری زبونتم میاری بیرون یعنی من نی نی هستم این کارت خیلی جالبه.               تمام صورت ،لباس وخونرو پودری کردی                          مبین هندی میشود ...
28 ارديبهشت 1391

بچه گربه

امروز قرار براین شد که بیرون نریم بمونیم خونه کارهامونوانجام بدیم اول از بالکن شروع کردیم داشتیم وسایل اضافه رو از بالا پرت میکردیم پایین که یه هو چشمم به چهار تا بچه گربه افتاد. اولش فکر کردم میترسی دیدم نه از گردنشون گرفتی میبری بالا گفتم مامان جون گردنشو نگیر دمبشون بهتره وای خدای من اصلا نمی ترسیدی دوست داشتی بگیری بغلت جای خاله لیلا و زینب خالی که بترسونیشون                امیر عباس به اینا میگن گربه خلاصه روزمون به گربه بازی گذشت کاری که نکردیم کارهم درآمد     شهادت خانم فاطمه زهرا(ص)تسلیت     ...
12 ارديبهشت 1391

مرد مامان

مبین جون مامان امروز یکسال و ده ماهت شده دیگه داری برای خودت مردی میشی همه کارهات برامون شیرینه و تازگی داره، همه کار برای مامان جون انجام میدی و هر کاری که دوست داری میکنی مامان هم باهات همکاری میکنه  عزیزم از یک تا چهار ماهی ،چشم ،دوغ وآب هم بلدی بخونی همون بار اول که تکرار میکنم یاد میگیری این یکی از شاهکارات غذاهای من خوشمزه است.پای کامپوتر بودم خبری ازت نبود فهمیدم سرت جایی گرمه ، چیزی نشد فقط رفتیم کفش نو خریدیم دیدم خونرو بوی پلاستیک سوخته مثل ذر قابلمه به خودم گفتم من که هنوز شام نذاشتم روی اجاق هم چیزی نیست پس این بویه چیه.    وای دیدم این بود،گذاشته بودی رویه بخاری   &...
12 ارديبهشت 1391

مرغ وحشتناک

                             امیر علی پسر عمه از صدای مرغ میترسید .منم با مرغم که صدای وحشتناکی داشت میترسوندمش ...
11 ارديبهشت 1391

فرزند آزاری

                               البته خودتم بعدت نمیومد که عمو عباس باهات از این کارها کنه                                          اینم عمو عبدا...  انقدرآتیش سوزوندی که ناچار عموجون            کولت کرد                   ...
11 ارديبهشت 1391

گردش

بابا جون چند هفته ای امتحان داشت ما هم دوتایی به گردش میرفتین تا خونه خلوت باشه بابا جون هم راهت درسشو بخونه اول چند روزی فشم خونه خاله زینب بودیم ،بعد که امدیم خونه سه چهارساعتی میرفتیم پارک. سرسره بازی دوست داشتی چون فقط دوست داشتی سر بخوری شوک زده شدم وقتی دیدم خودت فرمونو چرخوندی تا چرخ و فلک بچرخه. پارکو که دیدی زود کاپشنتو در آوردی ،ببین نی نی که باهاش دوست شدی شال و کلا کرده . پله هارو دوتا یکی میرفتی بالا آخر سر مجبورت کردم کاپشنتو بپوشی،نوک دماغت قرمز شده بود وقتی امدیم خونه از خستگی زود خوابت برد.         ...
11 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مبین فرفری می باشد